جدول جو
جدول جو

معنی سیمان زدن - جستجوی لغت در جدول جو

سیمان زدن
وضع الاسمنت
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به عربی
سیمان زدن
Cement
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سیمان زدن
cimenter
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سیمان زدن
セメントを塗る
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سیمان زدن
zementieren
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
سیمان زدن
цементувати
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سیمان زدن
cementować
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
سیمان زدن
水泥
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به چینی
سیمان زدن
cimentar
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سیمان زدن
cementare
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سیمان زدن
cementar
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سیمان زدن
cementeren
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به هلندی
سیمان زدن
çimento dökmek
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
سیمان زدن
सीमेंट लगाना
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به هندی
سیمان زدن
mengecor
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سیمان زدن
시멘트를 바르다
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به کره ای
سیمان زدن
לצקת
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به عبری
سیمان زدن
سیمنٹ لگانا
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به اردو
سیمان زدن
সিমেন্ট লাগানো
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
سیمان زدن
ปูนซีเมนต์
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
سیمان زدن
цементировать
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به روسی
سیمان زدن
kuweka simenti
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیمین بدن
تصویر سیمین بدن
کسی که بدنش مانند نقره سفید باشد، سیم تن، سیم بدن، سیم اندام، سیم بر، سیمین بر
فرهنگ فارسی عمید
(پَ کَ دَ)
این ترکیب در عبارت زیر از جهانگشای جوینی آمده است اما معنی آن روشن نیست:
هم در پایۀ آن منبر و حریم آن مجمع چنان بود که درمان زدند و شراب آشکار خوردند
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُو اُ دَ)
اسباب مهیا شدن. وسایل فراهم آمدن. ممکن شدن:
هر چه کردم تا ببینم روی او سامان نشد
کار چون من عاشقی هرگزکجا سامان گرفت ؟
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
که تن او در سپیدی چون سیم بود. سپیدتن. سیمین تن:
یکی سروقدی و سیمین بدن
دلارام و خوشخوی و شیرین سخن.
فردوسی.
در سرو رسیده ست ولیکن به حقیقت
از سرو گذشته ست که سیمین بدن است آن.
سعدی.
روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن
مشک غماز است نتواندنهفتن بوی را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ تَ)
تیمار کردن اسب را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(هََ هَْهََ)
کنایه از شراب خوردن. (آنندراج). پیمانه خوردن. پیمانه نوشیدن
لغت نامه دهخدا
نگاه داشتن حرکات کامل میزان و وزن است بادست درموقع خواندن یک قطعه موسیقی. در ارکسترهای بزرگ رهبر ارکستر این عمل را انجام میدهد. اگر قطعه ای را بدون آهنگ بخوانند و حرکات میزان و وزن را با دست نگاه دارند این عمل را وزن خوانی و میزان زدن گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیماب شدن
تصویر سیماب شدن
بی قرار شدن، گریختن ناپدید گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمانه زدن
تصویر پیمانه زدن
شراب خوردن پیمانه نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمار زدن
تصویر تیمار زدن
تیمار کردن اسب را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامان شدن
تصویر سامان شدن
درست شدن کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیماب شدن
تصویر سیماب شدن
((شُ دَ))
بی قرار شدن، گریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سامان شدن
تصویر سامان شدن
((شُ دَ))
درست شدن کار
فرهنگ فارسی معین